دو روز بعد که خاله تشریفشو برد رفتم پیش مادرشوهرم بهش گفتم خاله چرا اینجوری بود؟گفت از دست تو خیلی ناراحته چرا اون شب که بهت گفتم ناراحته نرفتی پیشش و باهاش حرف بزنی چرا موقع شام پشتتو کردی بهش تعارف نزدی بیا شام بخور تو دختر خونواده مایی نه عروس گفت که چرا برنامه کلاس هارو عوض کردی
گفتم من کاری نکردم برنامه از اول همون تاریخ قبلی بود و من هیچ بی احترامی نکردم . خلاصه اون خاله قهر کرد و به شوهرم زنگ زد هر چی به دهنش رسید گفت ، در اخر هم گفت که من تو جشن عروسیتون شرکت نمی کنم .
+ نوشته شده در سه شنبه هجدهم خرداد ۱۳۹۵ساعت 16:30  توسط شیما |
دل نوشته های شیما...برچسب : نویسنده : dokhtaremehrabo0no بازدید : 69