خاطرات 1

ساخت وبلاگ
از ب بسم الله شروع می کنم

 ما دو تا شهر مختلف بودیم مدت خواستگاری یک سال طول کشید ،جلسه نهایی که قرار بود هم مهریه رو تعیین کنیم و هم اینکه یه جورایی بله برون هم باشه جلسه خیلی مزخرفی شد.چون رفتار اونها نهایت بی احترامی به خانواده ما و بخصوص پدرم شد . با این حال پدرم بخاطر من چیزی نگفت اما بعد از خروج اونها از خونمون اختلاف ها شروع شد .

به همین دلیل از فردای اونروز در واقع همه چیز به هم خورد و حال و روزمون بسیار خراب شد . تا مدت 6 ماه که این بساط ادامه داشت .

بالاخره بعد از تلاش بسیار من و همسری ،خانواده ها راضی شدن یک بار دیگه بعد از 6 ماه همدیگرو ملاقات کنن و قرار عقد رو بذاریم

خب ما عقد شدیم ولی همچنان خانواده ها دلخور بودن . من با خانوادم صحبت کردم که به خاطر زندگی دخترتون و آرامش من دیگه قضیه رو کش ندید لطفا ، و بذارید زمان همه چیزو حل کنه . خانوادمم دیگه حرفی به همسری نزدن . 

اما مادرشوهر من ول کن ماجرا نبود .ظاهر مهربون و زبون بسیار چرب و نرمی داره .یعنی اگه یک بار ایشون رو ملاقات کنی میگی وای این زن فرشته هست اما وقتی باطنش رو می بینی ...

من تو خانواده ای بزرگ شدم که اهل غلو کردن و خالی بستن و این جور اخلاقا نیستیم . اما برعکس هم همسری و هم خانواده و فامیل هاشون به شدت این اخلاق رو دارن و این تنها موردی هست که تو اخلاق همسری منو آزار میده

اینم بگم علاوه بر اختلاف فرهنگی که دو تا خانواده دارن اختلاف مالی هم زیاده .یعنی با وجود اینکه پدر هردومون کارمنده و لیسانس 45 سال پیش ، اما پدر من از نظر مالی وضعیت خوبی داره ,3 تا خونه ،ماشین ،علاوه بر حقوق بازنشستگی یه شرکت دیگه هم تاسیس کرده و از اونجا هم درامد خوبی داره ، اما پدرشوهر من یه ادم تنبل که حتی همون یه خونشون هم از نظر قیمت یک ششم قیمت یکی از خونه های ما نمیشه . و خونه و زندگی بسیار ساده ای دارن .یعنی با همون وسایل 40 -30 سال پیش زندگی میکنن . اما خونه پدری من همه چیز شیک و به روز هست . اینا رو دارم میگم فکر نکنید قصد فخرفروشی یا اینکه تحقیر اونها رو دارم ، نه اینها رو دارم میگم چون با مادرشوهرم سر همین مسایل کلی قضیه داریم .

خب مادرشوهر من چون از خیلی لحاظ از ما پایین تر هستن اصرار داره که خودشو بالا بکشه و در مقابل منو تحقیر و کوچیک کنه .یعنی به هر چیزی متوسل میشه تا بگه که ما خیلی ادم های سطح بالایی هستیم و در مقابل تو سر من بزنه .

خب یه اخلاق خوب یا بدی که من دارم اینه که نمیام بگم ما فلان ملک رو داریم ،مثلا خونه هامون ارزشش چقدره ،یا مثلا دخترخاله م وکیله ، عموم فلان کشور زندگی میکنه  ،یا اینکه داداشم چقدر تو استان مون مدیر مهمیه و از این حرفا .... ولی مادرشوهرم به دروغ میاد میگه که خواهر من تو پاسداران زندگی میکنه بعد که بلند میشیم میریم خونشون می بینیم 10-15 سال پیش تو خونه سازمانی زندگی میکردن و همچنان اجاره نشین هستن ولی الان مثلا تو یه نقطه ای از جنوب تهران دارن زندگی میکنن. یا میاد انقدر الکی کلاس میذاره من فلانم و بهمانم بعد گندش درمیاد .

من از اینکه کسی جنوب یا شمال زندگی کنه ناراحت یا خوشحال نمیشم ولی از اینکه منو گاگول فرض میکنه حالم بهم میخوره .

از اینکه به شعور من توهین میکنه بدم میاد

ادامه دارد ...

 

 

دل نوشته های شیما...
ما را در سایت دل نوشته های شیما دنبال می کنید

برچسب : خاطرات,18,خاطرات 12 فروردین,خاطرات 12 بهمن,خاطرات 1 عاقد,خاطرات 13به در,خاطرات دختر 14 ساله,خاطرات بالای سال,خاطرات زناشویی,18,خاطرات دختر 19 ساله,خاطرات اف 14, نویسنده : dokhtaremehrabo0no بازدید : 253 تاريخ : يکشنبه 28 شهريور 1395 ساعت: 6:05